يادداشتي خطاب به هيئت تحريريه فصلنامه ادبي كولاژ






همیشه میشود اثر بیهوده ای خلق کرد که شعر محض باشد ::

یاداشت حامد داراب خطاب به هیئت تحریریه ی فصلنامه ی ادبی کولاژ


هیئت محترم تحریریه ی فصلنامه ی ادبی کولاژ مایلم یاداشتم را اینگونه آغاز کنم ::

" ببينيد آنها تئوري اند اينها هنر اند " اين بخشي از صحبتهاي گروس عبدالملكيان است با مجيد كوهكن كه در شماره ي اول "فصلنامه ي ادبي كولاژ " منتشر شده است . فصلنامه اي كه نسبت به شماره ي اولي بودن در بخش كيفيت و طراحي نمره ي خوبي را از آن خود ميكند وبا شكستن برخي قواعد فصلنامه نگاري و صفحه بندي خود را متمايز نشان ميدهد نمونه اي كه تجربه ي آن را در "همين فردا بود " هم داشتيم . اما آنچه تعجب من را بر مي انگيزد واژه ي "ادبي" است كه در عنوان اين فصلنامه جا گرفته  ،در ابتدا گفتم شايد "كولاژ" نمونه ي ادبي دارد؟ يا محتواي فصلنامه؟ يا شايد هم ، طراحي آن شكلي اديبانه به خود گرفته است؟ اما هيچ كدام از اين پيش بيني هايم درست از آب در نيامد و بيشتر به جاي آنكه با ادبيات سر و كار داشته باشم با "هنر" روبه رو بودم . يك آن يادم افتاد استادي داشتيم كه از روي فراموشي هميشه حرفهايش را چند مرتبه تكرار ميكرد و يكي از آن حرفها اين بود كه :( اگر يك شاعر قصد كند كه ادبيات را هم بداند امكان پذير است ، اما اگر اديبي ادبيات را بخواند براي اينكه شاعر شود به هيچ وجه نميتواند ) يا پيرو نقلي كه از گروس عبدالملكيان در ابتدا آوردم بهتر است بگويم، ادبيات تئوري است و شعر هنر . و از سوي ديگر ياد آوري كنم "ويكتور هوگو " در ۱۸۲۹ ابتداي مقدمه ي كتاب "شرقيات" مينويسد: "هميشه ميشود اثر بيهوده اي منتشر كرد كه شعر محض باشد" اين بيهودگي فراموشي تئوري ها ست و هم آغوشي با زيبايي ها چراكه بعد از هوگو شاگردش "تئوفيل گوتيه"  ميگويد "هر هنرمندي كه به فكر چيزي غير از زيبايي باشد از نظر ما هنرمند نيست" بدون شك قصد من اين نيست كه مقدمه اي در شرح "هنر براي هنر " بنويسم اما بر آنم تا ادبيات را از شعر تمييز دهم و بعد به دوستان خوبم در تحريريه ي فصلنامه ي مذكور پيشنهاد كنم كه شما در شماره ي اول خود شعر كار كرده ايد (غير از بخش جهان ترجمه ناپذير) و به شعر پرداخته ايد و من اثري از ادبيات در كارها نمي بينم پس چه خوب بود واژه ي "هنر" را انتخاب مينموديد .  "فصلنامه ي هنري كولاژ" من باور دارم كه طراحي ها ي نامتعارفتان در فصلنامه را ميتوانم هنري مفهومي نام گذاري كنم ، من باور دارم شعر هايي كه در اين فصلنامه آمده است ، به تخيل و حس آميزي و انتزاع ، نمونه هاي تجربه اي هنري را به نمايش گذاشته اند ،من باور دارم وقتي ساختارها را ميشكنيم و از قيود جدا ميشويم و خودمان را از تعريف پذير بودن رهايي مي بخشيم ، هنر نزديكتر و دست يافتني تر است . اهميت نام بردن اين واژه ي كوچك (هنر) به همان اندازه است كه امروز مهجور بودنش را در اجتماع ميبينيم ، اهميت نام بردن و نشر همين واژه ي مهجور به همان اندازه است كه تشخيص والايي اش از مردمي اش. میتوان چنان انگاشت که روزگار آن نوع شعری که ادبیات آنرا تعریف میکرد سپری شده است ، باید بپذیریم که پایان ادبیات فرا رسیده است . منظورم این است که تئوری زاده شده از این مفهوم به پایانی رسیده که انگار برنامه ریزی درونی شعر، آن را میطلبید . من توجه شما را به واژه ی "ادبیات" جلب میکنم که پژواک اصطلاح "ادب" است فکر میکنم همه ی کسانی که این توصیف را میخوانند و شعر را هم میشناسند بر این باورند که مراسم سنتی و کهن ادب مداری از شعر امروز رخت برکنده و زیبایی شناسی آن در خدمت والایی نیست، تا بتواند در کنار آنچه به صورت هنر بر جای میماند به زندگی خود ادامه دهد . امروز این سطح معیارهای شعر است که خود را به اثری هنری تبدیل ساخته نه آرایه های ادبی ،ادبیات ، که میخواهد برای کلمه ها ساختار بتراشد و قالب مشخص کند ،من با بیان این مطلب ، که ادبیات در آنچه میتوانست برای فرهنگ ما انجام دهد دچار محدودیت شد ، میخواهم یاد آور شوم ، تجربه هایی که نیما در "نامه های به همسایه" با ما در میان مینهد ، با عواملی چون فرهنگ و هنر نه تنها یکسره محدود نشده است بلکه دایره ی وسیعی برای خلاقیت هنری ایجاد نموده،  تا بعد از او دیگر به ادبیات نپردازیم و شعر هنری بیافرینیم .  بهتر است اين پيشنهاد دوستانه ام را با گوشه اي ديگر از صحبتهاي گروس عبدالملكيان در همان جا به پايان برسانم كه "اين آثار هنري هستند كه جدا از تجربه ي مستقيم به دايره ي تجربي ما به شكل غير مستقيم اضافه ميشوند" . و امیدوار باشم که هیئت محترم تحریریه فصلنامه با خوانش این مطلب و تامل در این باب همت به تغییر عنوان "ادبی" نمایند و همچنین و اگر این مهم بر آورده نشد نیز بنده از بار سنگین مسئولیت یاد آوری این مطلب آسوده باشم ، همچنین پیشاپیش از فرصتی که برای مطالعه ی این یاداشت گذاشته اید نهایت سپاس و قدر دانی را دارم.

            حامد داراب     تهران  ۱۱/۷/۱۳۸۸


هیچ نظری موجود نیست: