يادداشت حامد داراب درباره ي برخي مباحث پست مدرن

 پستـمدرنیستیم ؟!

بگذاريد فرصت پيش آمده را غنيمت بشمارم و صادقانه بگويم كه آنچه مرا وادار به نوشتن و نشر اين مطلب نموده ، غير از مسئله ي سوالهاي مكرر دوستاني عزيز و انديشمند و نامه ي جناب محمد حقوقي كه العان شايد در موزه ي آثار پيكاسو در اسپانيا نشسته است و دارد رنسانس مطالعه ميكند  بيشتر و بيشترمسئله ي برداشتهاي اشتباهي است ، كه عموما از اصطلاح پست مدرن ميشود ، و من خودم به دفعات شاهد چنين برداشت هايي بوده ام. اگر چه مطالب زير آنگونه جامع و تكاملي نيستند و نوشتن درباره ي اين وضعيت به توضيحاتي گشوده تر و پردازش شده تر نياز دارد اما بيشتر سعي را بر اين گذاشته ام كه مواردي  را  بنويسم كه  نظر مشترك كساني بوده است كه همواره از من درباره ي مسائلي همچون نقطه ي ضديت مدرن و پسامدرن ، منظور پست مدرنيست ها از عدم مشروعيت علم و گاهي اوقات پسا مدرن چيست؟ سوال ميكردند . اميدوارم اين توضيحات پاره پاره ي كوتاه  بتواند مفيد حال دوستان واقع شود و از سويي به مثابه جوابيه اي به نامه ي دوست خوبم  محمد حقوقي محترم و عزيز هم باشد .(شروع): در ابتدا ميخواهم همينطور كه العان اين مطلب را مطالعه ميكنيم پلكهايمان را روي هم بگذاريم و تصور كنيم ، تصور يك برج بلند مدرن را با ستون هاي بتني و استواري پولادين و نماي درخشاني كه دارد برق ميزند و قامتي كه مثل آدمهاي مغرور به آسمان سر كشيده ، انگار از همه ي ساختمانهايي كه پش از آن ساخته شده است بهتر يا شاخص تر است ، هيچ تزئين اضافه اي در آن نميبينيم ، هيچ كجاي آن طرح ها يا گرايشهايي به سمت سنتها ندارد ، از اين تصور چه چيز را ميتوان برداشت كرد ، جز آنكه اين آسمانخراشِ رو به روي ما ، داراي يك اصل وجودي است ، يعني اصالت وجودي دارد ، يا به تعريف علمي مدرنيسم ، كاربرد آن دارد فرم آن را تعيين ميكند ، پس اين ساختمان مدرن گرا كاربردي است .، مضمون نهفته در اين تصور اين است كه مدرنيسم به كشف تازه اي دست يافته تا با آن بگويد تمامي معماري هاي پيش از او كاذب اند چرا كه كار بردي نبوده اند .حالا باز پلكهايمان را روي هم ميگذاريم ، تا يك برج پسا مدرن را تصور كنيم برجي كه شايد از نظر تعداد طبقات به همان برج مدرن شباهت دارد اما در هر طبقه اش چيزي چشمانمان را مگيرد ، طاقي كاه گلي در يك طبقه ، هرمي با معماري مصري در طبقه ديگر ، چيدمان آجرهاي تراولتن مشكي با طراحي روم باستان در يك طبقه بالاتر ، و كاشيهاي فيروزه اي با طرحي اسليمي در جاي ديگر ، و كله هاي عقاب ، اسب و گاو در هم آميخته ي هخامنشيان در جايي ديگر ، در اين برج سبكهاي گوناگوني كه در تاريخ موجود بوده است را در هم آميخته اند با اين تفاوت كه هيچ اصلي با عنوان هماهنگي يا توازن در همان سبكهاي آميخته شده وجود ندارد اين تصور ما ، به هيچ وجه ادعاي حقيقي بودن ندارد ، مضمون پنهان شده ي اين تصور ميخواهد به ما بگويد هرگز شيوه اي حقيقي وجود نخواهد داشت . اين تصورات من را به ياد جمله اي از "پل كانتور" مي اندازد جمله اي كه شايد بتوانم با آن نتيجه ي براي گشودن پلكهايمان بگيرم و آن اينكه " پسامدرنيسم محصول كشف اين واقعيت است كه مدرنيسم هم ، صرفا يك سبك است ونه بيش."  با اين حال تضاد پسامدرن و مدرنيسم يا همان جنبش مدرن براي من چيزي نيست جز آنچه پرتوگسي  گفته است و آن اين است كه ، "پسا مدرن به وجود آمده ي گسستن از هندسه ي اقليدسي ست" . اما شايد بر اساس باور هاي گرگوتي ، "نابود شدن رابطه ي دوستانه و همسازانه اي كه برنامه ي مدرن هنر را با پيش فرض تحقق تدريجي نجات اجتماعي و فرد ي بشريت تلفيق ميكرد" ، بهتر ميتواند تفاوتها يا همان تضادهاي مدرنيسم و پسا مدرنيسم را نمايان كند چرا كه به نظرم  بر اين اساس هنر پسامدرن مجبور است كه تنها در فضايي كه از دوران مدرنيته به جامانده تغييراتي بسيار جزئي پديد آورد و به همين خاطر است كه چاره اي ندارد به غير از آنكه فكر بازسازي پيكره ي زندگي انسانها را به فراموشي بسپارد ، شايد همين است كه در برابر ديدگان انسانِ پسامدرن و خصوصا هنر پسامدرن هيچ افق جهان شمولگرايانه اي كه به راه كاري كلي براي نجات بشر بي انجامد وجود ندارد در صورتي كه در آن سوي ماجرا آرمان پيشرفت به كمك خردگرايي و آزادي بشري است كه لحن خاص و سبك و شيوه ي خاص هنر مدرن را تبيين ميكند . ميخواهم بگويم آنچه آن را  "سر هم كردن اجزاي گوناگون به منظور دست يابي به كليتي برتر"  ميخوانند ، من اينگونه مينويسم : استناد مكرر پسا مدرن به سبكها و دورانهاي پيشين از كلاسيك گرفته تا مدرن براي كم اعتنايي به محيط پيرامون .  و البته اين را از ياد نخواهم برد كه به قول ليوتار ((پسا)) يعني پيشوند ((پسا)) مترادف توالي و استمرار است و من آن را بر خلاف بسياري برداشتهاي غلط دوستان ، بخشي از درزماني ميدانم ، كه تشكيل شده است از همان دورانهايي كه گفتم و البته اضافه ميكنم كه اين دورانها هركدام به خودي خود قابل شناسايي و تفكيك است ، چرا كه بر اين باورم كه پسا مدرن اولين شكل از هنر است كه  تاريخي بودن همه ي  هنر ها را ميپذيرد ، اما زمان نگاري خطي ، كه من هم اذعان دارم اين مورد از هر حيث كه نگاه كنيم جزء مطعلقات مدرن محسوب ميشود (خنده)  اما ميخواهم بر خلاف بعضي كه در اين مورد براي من از مسيحيت و دكارت و ژاكوبينيسم نوشتند  تعريفي ساده، زيبا و جالب تر از ليوتار ارائه كنم و آن اينكه : "حالا كه ما چيز جديدي را مي آغازيم بايد عقربه هاي ساعت خود را روي صفر قرار دهيم" . من در اين باره معتقدم كه بهتر است سوار چيزي غير از ديروز ، العان ، و فردا باشيم و پيش پيش بگويم اين شيوه بيشتر راهي است براي فراموشي نه شيوه اي براي فرار از مرزها ي زمان . دوستان اگر نميخواهند در اين باور با من همسو شوند كه در دو قرن اخير ميزان اعتماد به اصل پيشرفت بشريت ، كاسته شده است مشكلي نخواهد بود چرا كه به هر حال اين دو قرن را پشت سر گذاشته ايم دو قرني كه در آن همه ميدانستند ، اقدامات ، نهادها و اكتشافاتشان ، تنها در صورتي ميتواند مشروعيت خود را محافظت كند كه در نجات بشريت سهيم باشند ، ميبينيد ؟ همه چيز براي بشريت است ! ، و من معتقدم حالا با نشانه هايي مواجه شديم كه از عملكردي عكس حكايت ميكند ، يا به قولي هم ليبراليسم اقتصادي و هم ماركسيسم هاي گوناگون و خيلي چيزهاي ديگر در اواخر اين دو قرن خونبار ، همه ي شان متهم هاي رديف اول جنايت عليه بشريت اند و من براي اثبات ادعايي كه بر آن استوار ايستاده ام ميتوانم به اسامي خاص ، نام مكانها و نام افراد و تاريخ ها اشاره نمايم ، مثلا حتما با من معتقد هستيد كه آشويتس واقعه اي است پست و كريه و هيچ انديشه اي قادر نيست آن را جزئي از فرايند عمومي نجات بشريت قلمداد كند . اينجاست كه بشريت در وضعيتي قرار گرفته است كه ناچار بايد در جستجوي فرايندي باشد تا  با آن بتواند اشياي جديدي را به منظور استفاده كردن كنار هم چيدمان بدهد . دوست دارم در اين باره نكته اي را كرارا در نظر داشته باشيم كه بشريت به دو گروه تقسيم ميشود گروه اول در برخورد با اين چيدمان به هر قيمتي كه شده است خودش را با آن سازگار ميكند و گروه دوم ، به زعم من همان بشريت وابسته به گذشته ، كار دشواري را انتخاب ميكند ، به اين معنا كه تمام تلاش خود را خواهد كرد تا همچنان مثل گذشته زندگي كند و اين شايد اصلي ترين جنبه ي شكست برنامه ي مدرن است.و خلاصه اينكه من هم مثل اكثر بچه هاي گروهمان هستم يعني زياد از واژه ي پيشرو خوشم نمي آيد ، البته نه به علتي كه ليوتار از آن متنفر است ، يعني به خاطر بار نظامي اش ، من يادم مي آيد كه در جايي خوانده بودم ، بيمار رواني براي درك آشفتگي رواني اش تلاش خواهد كرد تا (البته فكر كنم آگاهانه) عوامل بي اهميت زندگي گذشته اش را به هم پيوند بدهد . من فكر ميكنم كار سزان ، پيكاسو ، دولونه ، كاندينسكي ، كلي ، موندريان ، مالويچ (دوست داشتني) و بالاخره دوشان هم به كار چنن بيماران رواني شباهت دارد منظورم اين است كه آثارشان جستجوي مفهوم مدرنيته از داخل خود مدرنيته است از سوي ديگر ياد مطلبي از دكتر عبدالكريم سروش افتادم كه فكر كنم در "ادب قدرت و ادب عدالت" خود نوشته بود كه : مشروعيت هر عامل بايد توسط عاملي بيروني ثابت شود نه از داخل همان عامل ، مثل اين است كه شخصي براي اثبات بي گناهي خود ، اقوام درجه ي اول خود را شاهد بگيرد . به هر روي به قول ليوتار  : "در پسامدرن منظورمان اشاره به كام-بك ، فلاش-بك ، بك و فيد بك نخواهد بود" . به تعبير ديگر هدف اين نيست كه از درون گذشته به تكرار گذشته برسيم بلكه مايل هستيم روندي را در پيش بگيريم كه مطلبي را در ابتداي راه فراموش كرده ايم و حالا بايد باز گرديم و آنها راهم باز گردانيم .  

     تهران 1/10/1388

                                                                            

    ۳۱ نظر:

    سعید سوخته دل گفت...

    سلام حامد جان
    مطلب رو به صورت کامل خواندم
    البته که در مباحثی بسیار جامع تر میتوان برخی صحبت هایت را نوشت که چون مقاله دردهای هنر ÷ست مدرنت را کامل خواندم این گوشه نویسی رو به دل نمیگیرم . چون که معتقدمبحث ÷یرامون ÷ست مدرن نباید ساده کوتاه و سر سری باشد . اما خوب اشاره کردی به مطالبی که درک آن با هر نوع تصوری که برایش قائل بشیم سخت است . جای تبریک دارد

    عاطفه اسکندری گفت...

    سلام.
    خوندمتون و استفاده کردم.
    نویسا بمانید و پایدار.

    شقایق های آبی گفت...

    سلام و سپاس

    mim گفت...

    سلام

    مطلبتون رو مطالعه کردم و چون فکر میکنم لازمه دوباره بخونمش ذخیره اش کردم به هرحال از اطلاع رسانی شما ممنونم .

    ناشناس گفت...

    با همين پست مدرن مست مدرنه كه توهم بي عدالتي زدين و سرتون به تنتون زيادي كرده كه هي ميان تو خيابونا . يه مشت احمق مثل تو هستن كه نسل ها رو بدبخت ميكنن

    پويا آريانا گفت...

    سلام حامد عزيز
    ممنونم از دعوتت
    استفاده كردم
    شاد باشي
    يا علي

    ((فردین)) گفت...

    سلام و تشکر از دعوت...
    استفاده کردم عزیز...هرچند سلسله مباحث این مقوله ی پست مدرن انقدر هزار تو دارد که مقاله های تشریحی اش علامت سوال های بیشتری ایجاد می کند تا پاسخ!
    در هر حال استفاده کردم...خوش باشید

    مهسا زهیری گفت...

    سلام
    مطلبتون رو خوندم . توضیحات تقریبا کامل و مفیدی بود .
    استفاده کردم
    ممنون

    مينا ايلشيان گفت...

    عزيزم سلام
    ممنون از دعوتي كه براي خواندن كردي
    اگر چه ميلي كه فرستادي كه فكر كنم به فارسي بود هيچ كجايش قابل خواندن نبود و من خودم به صفحهي اول امدم و بعد از چند بار زير و رو كردن تازه متوجه مطلب تازه ات شدم . هانيه هم كه باز نشر داده از اون هم از همينجا ممنون راستي مبارك چاپ كتابتون انگار فروشش خوب پيش ميره خبر هاي رسيده حاكي از اين مورده . و زنده باشي .

    مهدی شهابی گفت...

    سلام آقای داراب
    ممنون از دعوتتون
    حتما می خونم
    .
    موفق باشید
    .
    یاحق

    سروش ستایش گفت...

    سلام. حامد جان مقاله ی جونداری بود. سر فرصت حتما نقدش میکنم.
    سپاس از زحمتت.

    بهروز جعفري گفت...

    سپاس از حضور شما در كوچه سار دل من و خوانشتان بدين گاه مباحث ادبي. خواندم و بهره بردم.

    مجید گفت...

    سلام.مطلبتون فوق العاده است ونیاز به تعقل بیشتری دارد.
    ممنون

    سروش ستایش گفت...

    سلام. کار فخیم و استواری بود.
    سر فرصت از پس نقدش هم بر میایم.
    ماندگار باشی و سبز.

    کریمه ملزم گفت...

    سلام دوست عزیز . از مطلب پر مهتوا تان مستفید گردیدم در انتظار دیگر مطالب شما استیم بهروز باشید.

    بهروز جعفري گفت...

    در پاسداشت پيشگامان شعر پارسي، در كوچه سار دلم در حد بضاعت، يادمان باباطاهر، آن پير فرزانه را برگذار نموده ام كه به مجلس آرايي اين كلبه ي صفا مي خوانمتان. اميد آنكه سرافراز نماييد.
    ارادتمند، بهروز جعفري

    روح الله احمدی (بلبل) گفت...

    سلام
    ممنونم

    علی جهانگیری گفت...

    سلام بزرگوار

    مقاله بسیار فشرده ای را خواندم که با همه ی اشراف و زیبایی می توانست بسط بیشتری داشته باشد .
    تلاش در فهم معاصر ، کاری است که املا نویسان جسور به خوبی از عهده آن بر می آیند ،آنان که ترس از غلط ، رفوزه شان نمی کند .

    جای تبریک بسیار دارد ،اما درج نکته ای ضروری می نماید که این مقاله با ساز و کاری کاملا مدرن، به درک پسامدرن برآمده است . همان که سودای گریز از آن را دارد .

    به شخصه بر این باورم که عدم گسست پسامدرن از مدرن، کاملا عامدانه و بسیار هوشیارانه انجام گرفته است و ایجاد موقعیت های لغزان در فضای مدرن بزرگترین مولفه و شاخصه و دست آورد پسامدرن است .
    آن چیز که بتواند برج های فولادی و بتنی خشک و بی روح و به قول شما کارکرد گرایانه را بی آنکه بریزد ، فرو ریزد ، به گمانم چالش با جوهر و اصالت این برج هاست .
    نامه ای را از دریدا به ایزیتسوی ژاپنی می خواندم در مورد ترجمه ی شالوده شکنی ، بسیار راه گشا بود و مهمترین نکته اش اینکه آیا همین نامه و همین گفتگو می تواند به سمت بی اعتباری خویش پیش رود و یا مثل مقاله ی بسیار وزین شما در صدد اثبات و فهم چیزی بر خواهد آمد.

    بسیار سپاسگذارم و استفاده بردم

    مریم محمدیان گفت...

    سلام
    از مطلبتون استفاده کردم اما:

    به هر روي به قول ليوتار : "در پسامدرن منظورمان اشاره به كام-بك ، فلاش-بك ، بك و فيد بك نخواهد بود" . به تعبير ديگر هدف اين نيست كه از درون گذشته به تكرار گذشته برسيم بلكه مايل هستيم روندي را در پيش بگيريم كه مطلبي را در ابتداي راه فراموش كرده ايم و حالا بايد باز گرديم و آنها راهم باز گردانيم .

    شاید بزرگترین مشکل پست مدرن همین القای فراموشی در ابتدای راه باشد.اصولاحافظه بشر حتی اگر بخواهد پاک شدنی نیست و ارجاع به گذشته محفوظ گاه و شاید بیشتر از گاه نا خود آگاه باشد .
    هر چند پست مدرنبه گونه ای که در کشور من رایج است قابلیت تامل واندیشه را چندان بارور نمی سازد اماتلاشی است برای بودنی متفاوت .

    محمد شعباني گفت...

    سلام عزيز
    ممنون
    ذخيره كردم كه بعدا بخوانم
    موفق باشيد

    مائده گفت...

    سلام مطلب قابل تاملي بودگرچه ميشد بازرتر بيان بشه اما بااين وجود هم فوق العاده بود خسته نباشيد

    مهدي تقي نژاد گفت...

    سلام و درود
    خواندم و استفاده بردم. ممنون از شما.

    حسام بهرامی گفت...

    سلام
    با افتخار لینکتون کردم
    ممنون
    لی لی

    عاطفه اسکندری گفت...

    بر گرده ی اسبانی سیاه می نشینند
    که نعل هایشان نیز سیاه است.
    لکه های مرکب و موم
    بر طول شنل هاشان می درخشد.
    ....

    سید مهدی موسوی گفت...

    راستی حامدجان
    این جلسه که نزدیک شما بودیم
    اس ام اس هم دادم
    چرا نیامدی؟

    مسعود رازقی گفت...

    سلام حامد جان.
    ببخشید که دیر خدمت رسیدم.
    مشغول امتحانات پایان ترم بودم.
    با اینکه خیلی ازاین مباحث نظری ادبیات غرب سر در نمی یارم ولی مطالبی مفید و ارزشمندی نوشته بودی.
    انشالله پیروز باشید.
    یا علی مدد. در پناه حق.

    سید مهدی موسوی گفت...

    چشم انتظار دیدارم حامد عزیزم

    سحر شيرمحمدي گفت...

    سلام آمدم بگويم كسي فريادهاي مرا شنيده است؟
    لهجه من خيس است و من غربت كوير را از ياد برده ام
    اين گناه بزرگي است و من گناهكار كوچكي.

    محسن عاصی گفت...

    .

    به روز شد

    و از درد های بی سر و تهی شروع کرد که

    شبیه مسمط بود !

    و

    به کاریکاتورهای رونالد سیرل رسید .

    وقتی به چشم های بارت نگاه کرد ،

    فهمید غزل شعر نیست !!

    قصه هنوز تمام نشده بود

    با چهارپاره ای ...


    « دوربینت هنوز برعکس است

    برکه ات روی ماه افتاده

    آنقدر گریه کرده ای انگار

    که علی توی چاه افتاده ! »


    منتظر خوانش شماست .

    با احترام

    سیده صدیقه حسینی گفت...

    سلام
    به روزم:
    با چارپاره ی مرکبی که انگشت اشاره ندارد!
    و مثل همیشه
    منتظر حر فهایت....


    با احترام:
    صدیقه حسینی

    علی نورانی گفت...

    دوستان
    با ژانر جديد شعر-واژه آشنا شويد.
    .
    .
    .
    لطفا اطلاع رسانی کنید ....!!!
    [گل]
    www.sher-vazhe.blogfa.com